سینه خالی بهادر

لایه های روان‌شناسی در فیلمی اجتماعی
دی ۲۳, ۱۳۹۷
اولین تلاش‌­های زنان در ایران برای بازیابی هویت اجتماعی‌شان
اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۸
لایه های روان‌شناسی در فیلمی اجتماعی
دی ۲۳, ۱۳۹۷
اولین تلاش‌­های زنان در ایران برای بازیابی هویت اجتماعی‌شان
اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۸

سینه خالی بهادر

نقد کتاب «من هنوز بیدارم» منتشر شده در روزنامه قانون

داستان «سینه خالی بهادر»

دغدغه‌های مریم ایلخان و ضربه‌هایی که زنان از مردسالاری خورده‌اند به خشم تبدیل می‌شود و سینه بهادر را می‌شکافد و آن را خالی می‌کند.داستان با تصویرسازی دراماتیک شروع می‌شود: «لای در باز است و باد پرده را تا وسط آشپزخانه می‌برد و می‌آورد. همه جا ساکت است و جز صدای گردش برگ های خشک شده کف کوچه و پنجره ای که باز است و هر چند دقیقه یک بار به هم می خورد، هیچ صدایی به گوش نمی رسد».زبان روایت داستان، زاویه دید سوم شخص است که محدود به زن عصبانی و روان پریش بهادر می شود. سکوت ابتدای داستان حاکی از سکوت ۱۲ساله زن بهادر است و چه بسا برگ های خشک شده، همان بغض های خفه شده اویند.با توجه به اسم داستان و چاقویی که زن بهادر تیز می کند، می توان وقوع قتل را پیش بینی کرد. اما ایلخان مخاطبش را مثل موم در دست می گیرد و هرچه بخواهد بر سر او می آورد و تمام تصورات مخاطب را بر هم می زند.«امروز … می خوام عزیزم صدات کنم». بیان این جمله از سوی همسر بهادر که برای اولین بار می خواهد او را مورد محبت خودش قرار دهد، فضا را عوض می کند. اما گزیدن گوشه لبش سوال ایجاد می کند که واقعا هدف زن بهادر چیست؟ از مکالمه تلفنی زن بهادر متوجه می شویم که سالگرد ازدواج او است و جشنی به همین مناسبت در پیش رو. زن روان پریش بهادر همزمان با فراهم کردن سوروسات جشن سالگرد ازدواج، پیاپی به بهادر غر می زند و از خاموش نکردن چراغ و خواباندن پشت کفش ایراد می گیرد.چیزی که از شخصیت زن بهادر درمی یابیم چرکزدگی افکار و زبان و حتی ظاهرش است. دندان کثیف و جرم گرفته، پاک کردن سرسری عینک با گوشه دامن، سیاهی زیر بغلش و الفاظ رکیکی که به کار می برد شواهدی بر این ادعاست.اما بهادر مردی است زبان باز که چشم‌های هیز و اخلاق تند با زنش را پشت آن پنهان می کند به طوری که حتی اگر زن بهادر ساز جدایی هم کوک می‌کرد، کسی حق را به او نمی‌داد. تفکر پوسیده بهادر شبیه آن دسته از مردهایی است که یک زن را برای پخت و پز و بچه‌داری می‌خواهند و یک دختر خوشگل و جذاب را برای معشوقه بودن و دلبری کردن و لذت بردن. بهادر وقتی در خانه است هپل و نامرتب است اما وقتی قراری دارد و باید بیرون برود، به خودش می‌رسد و سر و صورتش را پیرایش می‌کند و با بوی عطر و ادکلن از خانه خارج می‌شود.او برای حفظ زندگی و نواقص عاطفی‌ای که برای زنش ایجاد کرده، مدام او را تحقیر می‌کند تا نکند دچار توهم شود و از زندگی بهادر برود. در ضمن او این چنین به همسرش تلقین می‌کند که اگر من تو را نمی‌گرفتم هیچ کس دیگری هم با تو ازدواج نمی‌کرد  و مدام ظاهر و اندام همسرش را تحقیر می‌کند. اما این بار زن بهادر تمام عقده‌هایش را می‌گشاید چرا که با صحنه ضیافت و رقص بهادر با ویشکا مواجه شده است. کاراکتر ویشکا، نقشی میانجی دارد و تیپ افرادی است که بهادرها به آن‌ها رجوع می‌کنند و نیازهای مختلف خود را رفع می‌کنند.در جشنی که زن بهادر برایش گرفته است، بهادر مات و مبهوت مانده و هیچ نمی‌گوید. زن برایش چای می‌ریزد، چای او را می‌سوزاند، اما بهادر ساکت است. گویی که زن بهادر، ساعاتی قبل سینه بهادر را خالی کرده و دارد با جنازه‌اش حرف می‌زند و درددل می‌کند و هیچ  نمی‌گوید.سایه‌ای مدام پشت پنجره سرک می کشد و ناپدید می‌شود. اگر از منظر روان شناسی به این سایه بنگریم، می‌شود گفت که این سایه، وجدان زن بهادر است و قرار است مانع خونریزی یا هر اتفاق ناگوار دیگری شود که حالا زن بهادر او را پشت پنجره محبوس کرده و به داخل راه نمی‌دهد.  پس از فحش و ناسزای فراوان، خودش خسته می‌شود و به گریه می‌افتد. گریه کردن را، ایلخان به تصویر می‌کشد، کاری که سراسر داستان انجام می‌دهد. قلم توانایش در شرح دادن و توجه به جزییات استوارتر از آن‌است که نیاز به توضیح داشته باشد و آنچه لازم است را مثل یک طراح دقیق، طراحی می‌کند.گریه بخش لطیف جنس زن است و وقتی به این مرحله می‌رسد، ترحم برانگیز می‌شود اما دیالوگ دو پهلوی همسر بهادر ضربه‌ای دیگر به مخاطب می‌زد. «بی‌خیال، امشب می‌خوام از دلت دربیارم.» دقیقا چه چیزی را می‌خواهد از دلش در بیاورد؟ این‌جاست که باز هم سردرگمیم که می‌خواهد بهادر را بکشد، کشته یا می خواهد به او محبت کند؟ و ناراحتی را از دلش در بیاورد. در همین حین که قدم می‌زند و راه می‌رود و ناسزا می‌گوید،  پایش بر روی لیوانی شکسته می‌رود و زخمی می‌شود. خون بیرون می‌زند اما او مثل بسیاری از زنان که مورد آزار قرار گرفته‌اند، آن‌قدر جراحت دیده است که این زخم‌های سطحی به چشمش نمی‌آید. زن بهادر برای درآوردن خرج خودش‌آنقدر سوزن زده و زخمی شده و عروسک ساخته که به این گونه زخم‌ها اهمیتی نمی‌دهد.
وقتی با خود، بیرحمی‌های بهادر را تکرار می‌کند، عصبانیتش بروز پیدا می‌کند و پیاپی چاقو را در سینه و شکم و پهلوی او فرو می‌برد و بیرون می‌کشد و جمله و دستور روان‌شناس را تکرار می‌کند: «این‌طوری حالم خوب می‌شه». اما این بهادر نیست که زخم می‌خورد بلکه تمثالی از بهادر است که آن را با پشم شیشه درست کرده و بر آن لباس بهادر را پوشانده. زن مجسمه همسرش را لت و پار می‌کند تا آرام شود.غافلگیری ایلخان این‌جا به پایان نمی‌رسد. سایه پشت در بالکن است. بالا و پایین می‌پرد و قصد دارد به داخل بیاید همچنان. ولی زن بهادر که نمی‌خواهد سایه را ببیند و تصمیم دارد برای سوزاندن دل بهادر واقعی که در داخل خانه حضور ندارد، چاقو را در سینه خودش فرو می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *